[تکپارتی]
[دوستم داشته باش...]
.
.
.
دسته گل لیلیوم تو دستم بود و با خوشحالی به سمت ساحل میدوییدم تا به پرنسسم برسم...پرنسسی که بی خبر قلبمو دزدید...
قدم هامو تند کردم...چندی بعد قطره هایی از بالای سرم شروع به ریختن کردن...بارون بود... بی توجه به اینکه خیس میشم سریع تر دوییدم...
از اون فاصله دیدمش...با چتر قرمز تو دستش و لبخند ملیحی که رو لبش بود به موج های دریا خیره شده بود...
-[یونهوا...]
با صدام برگشت ولبخندش عمیق تر شد. دستش رو بالا برد و دستش رو تکون داد...با اون لباس خیلی خواستنی شده بود. به سمتش رفتم...
+[بدون چتر تو این بارون خیس شدی]
چتر رو بالای سرم گرفت... گل رو به سمتش گرفتم...
+[ این..گل لیلیومه]
-[اره...چون میدونستم دوستش داری برات گرفتم]
دسته گل رو ازم گرفت.نگاهی به دسته گل انداخت و دو قدم جلو اومد. تا پلک زدم بوسه ای رو گونه ام گذاشت...
قلبم خیلی سریع میزد...شکی درش نبود که لپ هام گل انداخته....
-[این...]
+[این تشکرم ازت بود...بخاطر گل...ممنونم]
جو بینمون سکوت شد. یونهوا هنوزم با عشق به گل های تو دستش نگاه میکرد...برگشتم نگاهم رو به دریا دادم...
-[یونهوا...]
+[ بله؟]
نفس عمیقی کشیدم و برگشتم سمتش...
-[میشه...دیگه دوست نباشیم؟]
+[کوک...منظورت چ...]
-[میشه منو به عنوان دوست پسرت ببینی؟ به عنوان کسی که دوست داره؟ میتونی دوستم داشته باشی؟]
لبخندی رو لبش نشست...به سمتم اومد و لب هاش رو لب هام گذاشت...
+[میتونم...میتونم دوستت داشته باشم]
لبخندی زدم و بوسه رو شدید تر کردم...
-[یونهوا...برای همیشه... دوستم داشته باش...]
★لایک؟کامنت؟فالو؟★
تاداااا چطور بود؟؟؟ خودم که خر ذوق شدم سر نوشتنش...🥲🌚
نظرتونو حتما تو کامنتا بگین....
#تکپارتی#چندپارتی#فیکشن#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جین#یونگی#هوسوک#جیمین#تهیونگ#جانگکوک#آرمی#ویسگون
.
.
.
دسته گل لیلیوم تو دستم بود و با خوشحالی به سمت ساحل میدوییدم تا به پرنسسم برسم...پرنسسی که بی خبر قلبمو دزدید...
قدم هامو تند کردم...چندی بعد قطره هایی از بالای سرم شروع به ریختن کردن...بارون بود... بی توجه به اینکه خیس میشم سریع تر دوییدم...
از اون فاصله دیدمش...با چتر قرمز تو دستش و لبخند ملیحی که رو لبش بود به موج های دریا خیره شده بود...
-[یونهوا...]
با صدام برگشت ولبخندش عمیق تر شد. دستش رو بالا برد و دستش رو تکون داد...با اون لباس خیلی خواستنی شده بود. به سمتش رفتم...
+[بدون چتر تو این بارون خیس شدی]
چتر رو بالای سرم گرفت... گل رو به سمتش گرفتم...
+[ این..گل لیلیومه]
-[اره...چون میدونستم دوستش داری برات گرفتم]
دسته گل رو ازم گرفت.نگاهی به دسته گل انداخت و دو قدم جلو اومد. تا پلک زدم بوسه ای رو گونه ام گذاشت...
قلبم خیلی سریع میزد...شکی درش نبود که لپ هام گل انداخته....
-[این...]
+[این تشکرم ازت بود...بخاطر گل...ممنونم]
جو بینمون سکوت شد. یونهوا هنوزم با عشق به گل های تو دستش نگاه میکرد...برگشتم نگاهم رو به دریا دادم...
-[یونهوا...]
+[ بله؟]
نفس عمیقی کشیدم و برگشتم سمتش...
-[میشه...دیگه دوست نباشیم؟]
+[کوک...منظورت چ...]
-[میشه منو به عنوان دوست پسرت ببینی؟ به عنوان کسی که دوست داره؟ میتونی دوستم داشته باشی؟]
لبخندی رو لبش نشست...به سمتم اومد و لب هاش رو لب هام گذاشت...
+[میتونم...میتونم دوستت داشته باشم]
لبخندی زدم و بوسه رو شدید تر کردم...
-[یونهوا...برای همیشه... دوستم داشته باش...]
★لایک؟کامنت؟فالو؟★
تاداااا چطور بود؟؟؟ خودم که خر ذوق شدم سر نوشتنش...🥲🌚
نظرتونو حتما تو کامنتا بگین....
#تکپارتی#چندپارتی#فیکشن#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جین#یونگی#هوسوک#جیمین#تهیونگ#جانگکوک#آرمی#ویسگون
- ۵.۴k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط